پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۱

حميد مصدق


تو به من خنديدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پی من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من کرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
مي دهد آزارم
و من انديشه کنان
غرق اين پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما
سيب نداشت

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی