حسرت
در حسرت دیدار تو
آواره ترینم ....
A Place for my own
"تا ظلم ِ رفته ديگر به يادم نيايد
به کشف زباني نو
در تو مي نگرم
به جستجوي گرمايي ازلي
در شيارهاي زمين
بر تو دست مي سايم
با زبان ِ تو
باد را وامي دارم
تا ردّ ِايام را بپوشاند
و باران را
تا فراخسالي بروياند.
با زبان ِ تو
معناهاي پوک را
به باد مي سپارم
و از ميان مفاهيم ِ شکافته
تک سيلاب هاي کوتاه ِ من وُ تو را
تا بلنداي کوه فرياد مي زنم
تا ظلم ِ رفته ديگر نيايد
دلسپرده به آفتابي داغ ، شبم را
همين جا
بيتوته مي کنم"
خستگی ام که خوابش برد
و داغی که بر دستم ماند، از گيسويت
و پريشانيم که آرام گرفت در دستت
و تکه تکه هايم که جمع کردی، اين پازل 40 تکه را
و اشکی که ريختم از فراموشی، بر برهنگی ات
پير شدم
پير شدم
پير شدم
مرغ آبی پشت پنجره ی من است
سکوتت را بر نمی تابم
تيريست که قلبم را نشانه می رود
و نگاه شيشه ای در برهوت مهر
اه، گرمای تابستان کلافه ام می کند
کاش بد بودی
کاش مرا گذری به آن وادی
عاشق معشوق، نه عاشق عشق
که عشق بی معشوق را آغازی نيست
و مفهومی
و بعد، پايانی که ندارد اصلا، دارد؟
اين همان عشق نيست؟
هيچ نگفتم
هيچ نگويم
هيچم، هيچ
صدائی از پشت "کاج" ديوانه ام کرد
آدمی بود يا پرنده ای؟ قناری شايد
به خود نيامدم، نخواستم
تابستان را خواستم
با همه ی گرما و عطش آن
بتاب بر من خورشيد داغ
همه ی شرزه ات را بر من فروريز
می مانم
بگذار اين تابستان ابدی شود، پاييز را نمی خواهم
پ.ن: خيلی ها می تونن بدون لحظه های با تو زندگی کنن
کار زياد مشکلی نيست
حتی يه بچه ی 4 ساله هم میتونه
چرا من با يه مضرب 10 نمی تونم؟!
می آيم،
با دستانی پر از گيلاس
تا برقصد انگشتانم بر موج گيسوان پر شکن تو
به بهانه ی ره آورد
دست من و گيسوی تو
نه حادثه، و نه اتفاق
که نياز
می دانی