یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۱

کاغذ بی خط قشنگ بود
حکايت غريبگی آدمها در کنار هم
فاصله در عين نزديکی
گرفتاری در دام روزمرگی
و تکرار اين چرخه

کی ما فرصت داريم خودمونو، و بعد شريک زندگي مونو بشناسيم؟

فکر کنم حرف فيلم رو اين پيرزنه گفت
که از سی سال زندگی مشترک هيچ طرفی نبسته بود، نه مثبت و نه منفی، هيچ


شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۱

والا ما پنج ساله داريم همينطوری زندگی می کنيم
همينی که هست!!!!؟

قبلا ديده بودمش، ولی تازگی شناختمش
افتخاريست اين آشنائي
کارت خيلی درسته، گفتم که
خوش باشی، تولدت هم مبارک
ايشالا وبلاگات هر روز پر تر از قبل باشه
يعنی از اين هم بيشتر؟؟ خدا رحم کنه!!!؟؟

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۱

عزيزم، نظر تو در مورد ... چيه؟
به نظر من بهتره که 000000
ولی عزيزم اون آقاهه می گفت که 000000
آره ولی تجربه من می گه 00000
ولی خوب می شه که 0000
خوب بله ولی بازم 0000
نه، همين که گفتم، من همين کارو می کنم
خوب برو هر کار می خوای بکن، ديگه چرا از من می پرسی؟
آخه نظر تو برام مهمه!!!؟

....................................................................

درس زندگی
وقتی از شما نظر خواستند، يا موافقت کنيد، يا موافقت می شويد!!!؟

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۱

باز اوضا خرابه
بابا اين زندگی مشترک ما رو *+%؟

........................................................

تعريف علمی زندگی مشترک

الف - پول تو مال منه، پول منم مال خودمه
ب - هر کاری تو می کنی وظيفته، هر کاری من می کنم لطفه
پ - تو به فکر من نيستی !!!!!؟
ت - ماديات 100 درصد زندگی رو تشکيل می ده، معنويات مال تو قصه هاست
فاميلای من همه ماهن، بايد بيان رو سرمون، فاميلای تو همه *&%؟ بايد برن *&%؟
....
ناعادلانه است؟ خوب معلومه، چون عصبانيم!!!!!؟

...................................................................................................

هاهاهاها
ياد ناپلئون افتادم که وقتی از واترلو خسته و شکست خورده و زخمی برگشت، ژوزفين رو با بهترين دوستش تو تخت ديد
ميدونين چی گفت؟
گفت خوب برای تنوع هم که شده يه مشکل خصوصی!!!؟
حالا حکايت ماست تو اين بدبختی و شلوغی
بازم خدا رو شکر که مشکل جناب ناپلئون رو نداريم!!!!؟

...............................................................................................................

نمايشگاه خودرو يا نمايشگاه ايران خودرو!!؟؟؟؟

...............................................................................................................


یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۱

خود گير دهی - قسمت دوم
يه روز يه مشهديه داشت از عرض خيابون می رفت اونور، يه گاوه هم از اونور ميومد اينور
گاوه گفت مووووو
مشهديه گفت يره مو و تو نداره
خوب اول تو رد شو هر دو به کارمون برسيم!؟

شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۱

مردم، خيلی سرم شلوغه
موفقيت که می گن اينه؟

پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۱

وبلاگ پينک فلويديش مرد
کاش می تونستيم جلوی خودمونو بگيريم
و باعث مرگ ديگران نشيم
مرگ هميشه تلخه
بخصوص برای اون که مخاطبين زيادی داشت
نمی گم بايد ... يا بايد ...!؟
اون حق داشت که در مورد چيزی که خودش خلق کرده بود تصميم بگيره
فقط می تونم بگم کاش ...!؟
ماها کی ياد می گيريم يه خورده بزرگ شيم
و يه خورده آدم!!!؟؟

سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۱

خود گير دهی ... يا چی؟

يه روز يه مشهديه از خواب که پاشد تو آينه نگاه کرد گفت
اين مويوم؟
چقده گه يوم!!!؟

او را می بينی که ميرود
خيره نگاه می کنی رفتنش را و رفتنش را
و می دانی که هرگز باز نخواهد گشت
ناراحت نيستی و با آرامش او را بدرقه می کنی
و می شنوي

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز، هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه اين هرگز کشت
...
حميد مصدق

می توان در بستر يک مست، يک ديوانه، يک ولگرد
عصمت يک عشق را آلود
...........
تفسير هنری - اجتماعی
الف - منظور شاعر اين بوده که وقتی حرصی شدی يه جوری خيانت کن که حسابی حال طرف گرفته بشه
ب - با يکی بخواب که بعدا آويزونت نشه
پ - البته می توان در بستر يک تاجر، بازاری، مهندس، دکتر و غيره هم عصمت عشق را کمی تا قسمتی آلود
ت - به يکی بده که قدر جنس رو خوب بدونه و تا تهشو ليس بزنه
ث - اگه يه خورده سنت بالاست مجبوری با هر چيزی سر کنی
ج - در بستر يک آدم حسابی خوابيدن آلودگی ايجاد نمی کنه
چ - از ما که گذشت، بذار حداقل يکی رو به يه نوائي برسونيم
......

ناگهان ديو را مقابل خود ديدم
با چه وقاحتی چشمانش را به من دوخت
سرشار از خودپرستی و دروغ، مهيب و بد هيبت
دوروئی، شهوت و ترس در چشمانش موج می زد
جرئتی کردم و سنگی پرتاب

آينه با چه صدائی شکست و فروريخت

ای کاش
دست ستم ديده به سنگ آشنا شود
دست در حسرت سنگ
و سنگ در آرزوی پرواز است

شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۱

مثل صا ايران شدم ، هر روز تهی تر از ديروز

آهان ..... نه ، اين نبود

چی می خواستم بگم ؟ ... يادم رفت

قابل توجه دوستان محترم
وبلاگ فنی - توجيهی که مدتها ناياب بود ، رسيد
از ما که گذشته
شايد به درد جوون ها بخوره

چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۱

همينا که اينجا گفتم ! به خدا فقط تنبلی نيست ، گرفتارم والا
مثل آدم بزرگ ها حرف مي زنم!؟

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۱

من نمی دونم چرا همش بدی ها رو می گم
همش هم از خودم و زندگی خودم
حالا همه فکر می کنن که .....!!؟

بذارين با هم رو راست باشيم
فرويد در مورد ما آقايون راست نمي گه ؟
سکس رو مي گم
راستش برای من که خيلي مهمه و خيلی روم تاثير گذاره
يه موقعی که دارم به يه خانوم کمک مي کنم يا وقتی با يه خانوم خوشگل صحبت می کنم
و تموم سعی خودم رو می کنم که خيلی سرويس بدم و خوب باشم
درسته که سعی می کنم آخر جنتلمن باشم و برای خودم به حساب آداب معاشرت و اين حرفها می ذارم
ولی اون ته ته تهشو که نگاه می کنم تو خودم يه لبخند مرموز موذيانه رو می بينم
از اونائي که آخر فيلم ترسناک می ذارن که بگن قسمت دومش هم بعدا مياد
نمی دونم ، شايدم بد بينم
يا اشتباه می کنم
حالا خوبه لبخنده فعلا خيلی قوی نيست
خدا آخر و عاقبت ما رو بخير کنه

اين خيلی قشنگ بود
پروانه از خود شواليه جلو زده !؟
البته من دلم می خواد تا پائين تر ها هم بيام !؟

یکشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۱

يه زمانی ، 15 سال پيش ، يکی بود که معمولا با هم درگيری داشتيم
دستوراتش و بد اخلاقی هاش اذيتم می کرد
عصبی بود و مريض ، و تحملش سخت بود
يه روز صبح ، 15 سال پيش زنگ زدم يه جايي که مثل آژانسه ولی ماشيناش جادارترن
آژانسيه اونو برد
حالا يه وقتايي ، خيلی وقتها
حاضرم هر کار بکنم ، ولی يه بار ديگه اون دعوام کنه
يه بار ديگه بد اخلاقی کنه
فقط يه بار ديگه
دلم خيلی تنگه براش

قدر بعضی ها رو بدونيم
قبل از اينکه پشيمون بشيم

به بهانه خورشيد خانم بود


اين کاپيتانو دست کم نگيرين
نابغه ايه

يه روز ما از شهر رفتيم بيرون چه تاثيرات شگرفی در زمينه دامداری و کشاورزی رومون گذاشت؟

تا حالا ديدين بچه دهاتی ها چجوری سوار الاغ می شن؟
از ما پشت بنز و بي ام و بيشتر حال می کنن
يه کم زندگی رو آسون تر بگيريم
از چيزائي که داريم لذت ببريم
همونی که داريم خيلی قشنگه

حرکت باد رو روی گندم ها ديدين؟
من تازه ديروز فهميدم که چرا اين يارو حاج آقا رايدلی تو گلادياتور اينقدر گير داده بود به اين صحنه

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۱

زمان: يه روز صبح
مکان : ؟
بله حاج آقا ، آقای دکتر هم پروژه رو تاييد کردن
آقای مهندس هم موافقن
باشه ، پيش نويس قرارداد حاضره
پيش پرداخت
امضا
...
زمان : همون روز ، يه ربع بعد
مکان : جلوی در همون جا
آقای مهندس در خدمتيم
بله ، ؟ درصد طبق توافق
قرارداد بعدی رو هم حاضر می کنم
...

گاهی وقت ها حالم از خودم به هم می خوره


یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۱

سخت نبود، ولی شلوغ بود

يعنی واقعا نمي شه مثل بعضی از کشور های اسلامی مثل بحرين و امارات جائي برای عرضه خانوما در نظر گرفت تا مثل اژدهای شکلاتی اين مشکلات برای زن و بچه مردم پيش نياد؟
نمي دونم

تو به من می خندی
من به تو می گويم
باز کن پنجره را
پنجره را می بندی
...................
يعنی اين حرف ها مي تونه فکر يه وکيل باشه؟
خدايش بيامرزاد
آبی خاکستری سياه لطيف ترين قصيده معاصره
البته به نظر اينجانب

قبل از عيد که هوا سرد تر بود ساعت های هفت و هشت شب داشتم از شرکت بر می گشتم خونه که اول خروجی اتوبان مدرس به صدر ديدم يه زن جوون با يه بچه چند ماهه تو بغلش وايساده کنار بزرگراه. خوب منم مثل جنتلمن های واقعی وايسادم و سوارش کردم. تا سوار شد دکمه های پيرهنش رو واز کرد و شروع کرد به شير دادن به بچه اش. خوب گفتم بچه گرسنه است و هر مادری اين کار رو می کنه ، ولی اصلا سعی نمی کرد خودشو بپوشونه. گفتم خوب حواسش پيش طفلک بچه است، مرتيکه هيز تو چشماتو درويش کن. برگشتم بهش گفتم مسيرتون کجاست؟ گفت هر جا تو بری، فکر کردم تعارف می کنه ، گفتم نه بگيد تا شما رو برسونم. گفت بريم يه جائي که بتونيم راحت باشيم. خون دويد تو صورتم، داغ شدم، گفتم خانوم من اين کاره نيستم، که گفت ارزون می گيرم، راهی ده هزار تومن، تورو خدا. می خواستم با مشت بزنم تو صورتش، بعدشم تو صورت خودم، نه اينکه اينکاره نباشم، يا بگم کار بديه، نه، ولی آخه با اون بچه؟
به زور و بدبختی دور زدم و چهارراه پارک وی پيادش کردم، کلی هم فحش خوردم که از کاسبی انداختمش

گفتنی تو اين زمينه زياده، ولی چيزی که منو خيلی اذيت می کنه اون بچه چند ماهه بود، صورت معصومش هنوز و هر روز جلوی چشممه
يعنی اين بچه چی مي شه؟
کی مي شه؟
اون واقعا مادرش بود؟