سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۱

چقدر اين شهر شلوغ شده
شهر کاغذی روز به روز بزرگتر هم ميشه ايشاالله
بزن زنگو

خانوما آقايون محترم لطفا تو صف
يکی يکی
ازدحام نکنيد لطفا
خوب شما موردتون چی بود؟
چی؟ يه خونه؟ چشم
شما چی؟ وظايف شوهری؟ مگه ندادم؟ آها کافی نبوده
شما؟ به فاميل بيشتر بايد رسيد، بله حق با شماست
ها؟ کار اضافی؟ خارج از وظائفتون بوده؟ بله ، حتما پاداش بايد در نظر گرفت
مهلت قرارداد تموم شده؟ کارتون رو می خوايد؟
ها؟ خيريه؟ آها قبلی ها تموم شد؟
بله؟ توصيه به کجا؟
بليط برای کجا می خواستيد؟
چی گفتی؟ طلب کاری؟ چقدر بود؟
بله شمام حق دارين ، حتما، اينم چکش
آه، بله، حق با شماست شريک عزيز، سهمتون بايد بيشتر باشه، من که کاری نکردم، فقط يه ده سالی کونم پاره شده!؟
محبت نشده؟ کافی نبوده؟ ابراز بيشتر؟ چشم
تلفن نزدم؟ دير اومدم؟ زود رفتم؟ دير سلام کردم؟ چشم
چشم
چشم

بابا چرا هميشه من به همه بدهکارم؟
پس من چی؟
خسته شدم، خسته

دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۱

اميدوارم کارگردان های محترم سينمای ايران بيکار که شدن برن "ارتفاع پست" رو ببينن
يه کم چيز ياد بگيرن
مثلا انتخاب زاويه دوربين
خط روايت قصه
تعليق
و خيلی چيز های ديگه

حاتمی کيا ديگه آخر حرفه ای شده
و هميشه هم يه حرفی برای گفتن داره

دوست
فاميل
همسر
آشنا و غريبه

هر کسی از ظن خود شد يار من

وسط اين همه آدم
با اينهمه دوست و ارادتمند
چقدر تنهام!!!؟

آخرين سنگر
آخرين حرف ها
آخرين پناهگاه
برای داد زدن
برای ور زدن
برای خود نمائی
برای تقسيم يه دنيا غم
برای تقسيم يه لبخند
برای جبران چيز های از دست داده
برای پيدا کردن اونی که نمی دونی چيه
برای خالی کردن
برای پر شدن

وبلاگو می گم، می دونی که

یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۱

روز از نو
روزی از نو

سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۱

وقت ندارم به بقيه سر بزنم
يه چيزی رو فعلا گم کردم
آدم با حرف های ديگرون آروم ميشه
بخصوص اگه همشهری های باحال اين شهر مجازی باشن
فعلا

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۱

اين رسوم کهنه ، دست و پا گير و ظاهری برای عزيزی که رفته تا کی ؟
نمی شه تا وقتی کسی هست قدرشو بدونيم
و وقتی رفت برای خودمون ناراحت باشيم و قبول کنيم که رفته؟
حتما بايد بميری تا محبوب بشی؟
مرده پرستی تا کی؟

شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۱

البته فعلا!!!!؟
برمی گردم، مطمئنا!!!؟

بعلت تالمات روحی، و گرفتاری های کاری، و مسائل ديگر
اين مکان تا اطلاع ثانوی تعطيل می باشد

جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۸۱

آری
تا وبلاگ هست اينترنت بايد کرد
اينک ياور من
برخيز و چت را
برخيز و سيگنال تله ست را

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۱

خدايا رو هوا م
رحمی کن

مام که هر وقت از همه جا مي مونيم تازه ياد خدا می افتيم!!!؟

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۱

خيلی سرم شلوغه
تا بعد

دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۱

آها، هيچی
درست شد

شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۱

چرا خر تو خر شد؟

تا حالا عاشق شدين؟
من يه بار فکر کردم شدم
جاشم مونده
بد جور!!!!!!!!!!!!!!؟
اصلا به جوونا توصيه نمی کنم!؟

از عشق اول گفتم، ياد اولين تجربيات سکسی ام افتادم
کودکستان مهر مادر می رفتم، کلاس آمادگی، تو زعفرانيه پسيان بود
بعد از ناهار ما رو می خوابوندن
يه دختری بود که اسمش اصلا يادم نيست، ما با هم هم بازی بوديم
وقتی خانوممون مطمئن می شد که ما خوابيم و می رفت بيرون، ما شروع می گرديم به دکتر بازی زير پتو!؟
البته واضح و مبرهن است که اون موقع چيزی حاليمون نمي شد
مختصری کنجکاوی بود ديگه!!؟
ايشالا دوستم هر جا که هست خوش و شاد و موفق باشه
من که الان اگه ببينمش هم نمی شناسمش

!راستی، نکنه تو بودی؟؟!؟



اول دبستان برای اولين بار عاشق شدم
عاشق يه دختر سفيد خوشگل تپل مپل که اسمش هاله .... بود
اون موقع ها می رفتم مدرسه صفی نيا، تو باغ فردوس
يه روز که داشتيم صندلی بازی می کرديم، وقتی هاله صندلی شده بود، پريدم به سبک فيلم های اون موقع تلويزيون لبشو بوسيدم و زدم به چاک
همين باعث شد من تا آخر اون روز به امر خانم ناظم گوشه ی حياط وايسم
هاله هم سال بعدش از اون مدرسه رفت
.........................................
چند روز پيش خونه ی دوستم مهمونی بوديم
خانمش می گفت يه همسايه ی جديد براشون اومده که امشب هم دعوت بوده
يه خانم با شوهرش و دو تا بچه
سفيد و تپل مپل و خوشگل و خيلی خوش اخلاق
ولی چون خيلی مومن و چادريه و با ما خلافها!! جور نبوده نيومده
عيال مربوطه پرسيد اسمش چيه؟
گفت هاله ....!؟
.............................................
تهرون کوچيکه، نه؟



چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۱

جانا سخن از دل ما می گوئی
همه ما پشت نقاب زندگی می کنيم
اين نقاب ها برای افراد و جمع های مختلف فرق می کنه
حتی برای خودمون هم همينطور که گفتی وجود داره
اولی که چيز می نوشتم نقاب رو کاملا سعی کردم وردارم
از نوشته هام معلومه
ولی ديدم اينجام نميشه
چون رو زندگيم تاثير ميذاره
ولی سعی می کنم تا جائی که عقل اجازه می ده
ازش کمتر استفاده کنم
بهر حال اينجا و تو دنيای واقعی
يه سری ماسک ما رو احاطه کردن
حتی نزديک ترين ها به ما
اگه اين ماسک ها رو ور داريم
هيچی از اين دنيا و آدمهاش نمي مونه
حتی تو اين دنيای مجازی
پس
let it be

دوشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۱

پسر، بجای وبگردی و اينور اونور نظرات فخيمه! دادن، يه کم به اين خراب شده برس.
خوب، از فردا
نه، از شنبه!!؟