نابينا
دشت و گنجشک و باد
و سايه ای فتاده بر رد پائی
-
و دشت هنوز به ياد می آورد
که سايه ای بر رد پائی سجده می کرد
و چشمه ای جوشيد از خون و اشک
-
گنجشک پريد،
باد وزيد،
سايه را با خود برد به نا کجا آباد
چشمه هنوز جاريست
شب و روز
-
پ.ن: چشم فرو بستم به جرم عقل، کاش نديده بودمت،
... کاش پيدايت نکرده بودم ...
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی